جدول جو
جدول جو

معنی باب دستان - جستجوی لغت در جدول جو

باب دستان
(دَ)
موضع معروفی است بسمرقند. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). و منسوب بدان باب دستانی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باب دندان
تصویر باب دندان
کنایه از چیزی که مطابق میل و پسند کسی باشد
فرهنگ فارسی عمید
گروهی از پستانداران که میان تنه و دست هایشان پردۀ نازکی شبیه بال وجود دارد که به کمک آن پرواز می کنند مانند خفاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دستان
تصویر آب دستان
آفتابه، برای مثال کنیزک ببرد آبدستان و تشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی - ۶/۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
باج گیر، باج گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
منسوب بباب دستان. رجوع به باب دستان شود. (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابوالحسن علی بن حسن بن نصر بن خراسان بن عبداﷲ باب دستانی، فقیهی حنفی وفاضلی موثق بود و در صفر سال 368 هجری قمری در سمرقنددرگذشت. (از معجم البلدان). ابوالحسن علی بن حسن بن نصر بن خراسان بن عبدالله بن طلحه بن قیس بن ثعلبه بن مالک بن خویشان قیشی باب دستانی از مردم باب دستان یکی از محلات سمرقند بود که از فضلای ثقه بود و راستگوی و از فقهای صاحب رأی گرائیده بسوی دانش و حدیث و در سمرقند بسال 368 هجری قمری به ماه صفر رحلت کرد. (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ج 1 س 453 بنقل از انساب سمعانی) ، نام مولای عایشه، نام پدر عبدالرحمن بن بابا یا باباه تابعی، نام پدر عبدالله بن بابا یا بابی یا بابیه تابعی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که فرهنگستان آن را برای نام طایفه ای از پستانداران پرنده (خفاش) برگزیده است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان شود، کبر و عجب و امثال آن نشان دادن. (یادداشت مؤلف) ، قد کشیدن. (آنندراج). بالا کردن. بالیدن. نمو کردن. گوالیدن خواه در آدمی یا نبات و درختان:
در دل من درد را نشو و نمای دیگر است
زنگ بر آئینه ام چون سرو بالا میکشد.
صائب (از آنندراج).
می کند در سایه افکندن کنون استادگی
سروبالایی که از آغوش من بالا کشید.
صائب (از آنندراج).
، بالا کشیدن مالی، بکنایه حیف و میل کردن و خوردن آن. پول و ثروتی را تصاحب کردن و بصاحب آن بازنگرداندن. قرض و امثال آن را نپرداختن. متصرف و مالک شدن مالی که بدو سپرده باشند. به حیله متصرف شدن مال دیگری را. بردن صاحب جمعی مقداری از مال را برای خود به باطل. انکار کردن طلب و قرض کسی را. از مال امانی مبلغی را غاصبانه تملک کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باج گیرنده. عشار. ساعی. (دستوراللغه) :
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی.
واو بخوبی ز روم باج ستان
بنکوئی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
راسته ای از پستانداران که بین تنه و دستهایشان بوسیله غشای نازکی از پوست بدنشان پیوند شده و بکمک آن با حرکت دستها در هوا پرواز میکنند و حشرات را شکار مینمایند. سر دسته این جانوران خفاش است. این راسته را بنام سر دسته شان راسته خفاشان نیز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
کسی که باج گیرد آنکه خراج ستاند عشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب دندان
تصویر باب دندان
((بِ دَ))
چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید
فرهنگ فارسی معین
اسم اخاذ، باج بگیر، باج خواه، باجگیر، رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گیر
متضاد: باج ده، باج بده
فرهنگ واژه مترادف متضاد